زمینه :
به دلیل اینکه جامعه ایران یک جامعه بهشدت دستخوش تغییر بود و در پنج دهه گذشته در کانون توجهات نظریهپردازان ارتباطی قرار داشت، طرحها یا طرح وارههایی برای مفاهیم و نظریههای جدید در ارتباطات مطرح شد اما به سبب همان ناپایداری که در نظرورزی وجود دارد شاید بتوان گفت در اینجا رها شد. عنوان بحث من «ایران در میانه نظریهها و مطالعات ارتباطی» است و این موضوع کتابی است که در آینده نزدیک تدوین خواهم کرد. شاید بتوان گفت نخستین طرحی که از منظر ارتباطات به توسعه نگاه کرد و طبیعتا به حوزههای دیگر علوم اجتماعی نیز رسید، طرحی بود که توسط دانیل لرنر انجام گرفت. در چند نشست قبلی من بر این نکته تاکید داشتم که یکی از نهادهایی که به صورت واسطهای توانست بحث ارتباطات و توسعه را در ایران دنبال کند «پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعه ایران» بود که توسط دکتر مجید تهرانیان تاسیس شد. این کارها در زمینههای مختلف ناتمام مانده و مساله از اینجا شروع شد که به خصوص در دهه ۵٠ شرایط اقتصادی که با افزایش قیمت نفت، برای ایران فراهم شده بود این ایده را در دولت و حکومت برجسته کرد که چگونه میتوان ایران را به ژاپن غرب آسیا تبدیل کرد و به این اعتبار بحث نوسازی و به تبع آن، نهادهایی تاثیرگذار مورد توجه قرار گرفت. طبیعتا تاکید مطالعات بر رسانههایی بود که در آن زمان نقش تعیینکنندهتری داشتند به ویژه رادیو و تلویزیون و به همین دلیل این پژوهشکده در کنار رادیو و تلویزیون ملی ایران قرار گرفت. یعنی در یک سوی آن، پژوهشکده رادیو و تلویزیون ملی قرار داشت و در سوی دیگر سازمان برنامه و بودجه، که چگونه بین رسانه، نهادی که متکثر توسعه است و نهادی که متکثر رسانه در بیشترین حد آن است، قرابت و نزدیکی به وجود آوریم.
حاملان توسعه در نظریه لرنر
به نظر من شاید کارآمدترین بنیانهای نظری ارتباطات و توسعه در حوزه نظریه را میتوان در بین متفکران ایرانی مثل تهرانیان و اسدی دید ولی در عین حال محققانی که دعوت شده و تحقیقاتی را انجام دادند و نظریههایی که در همایشهای شیراز، اصفهان و مشهد ارایه شد، کمک میکند به اینکه ببینیم زاویه ورود به ارتباطات در ایران چگونه است. من از میان نظریههای غیرایرانی که قبل از انقلاب مطرح شده به بخشهایی از دو نظریه کاستلز و خانم سربرنی اشاره میکنم. پائولو فریره برای تحقیق در نقش سواد در توسعه به ایران آمده که متاسفانه کمتر پی گرفته شده، فوکو نیز دو بار به ایران آمده که گرچه از منظر جامعه شناختی به مساله میپردازد اما حرف او خیلی به جامعهشناسی مردممدار نزدیک میشود به این دلیل که تاکید او نیز این است که جامعهشناس باید در تغییرات اجتماعی حضور داشته باشد و به همین دلیل به جامعهشناس- روزنامهنگار تاکید میکند و خود جامعهشناس- روزنامهنگاری است که نخستین گزارشها را از ایران تهیه میکند و اینکه «ایرانیان چه رویایی در سر دارند» را از درون این کار دنبال میکند. اما بحث لرنر یک نگاه خطی در نوسازی است. با بالا رفتن شهرنشینی به صورت علی سوادآموزی بالا میرود و در پی آن، استفاده از رسانه افزایش مییابد و استفاده از رسانه سطح مشارکت سیاسی و اقتصادی را بالا میبرد. لرنر با تحقیق میدانی و تکیه بر پیمایش، به این نتیجه رسید که هر وقت در جوامعی مثل ایران نسبت شهرنشینی از ٢۵درصد در شهرهای بالای
۵٠ هزار نفر بیشتر شود، سطح سواد بیشتر میشود و جامعه در مسیر نوسازی قرار میگیرد و نتیجه نیز گرفت که حاملان توسعه، جوانان باسواد شهری هستند.
روشنفکران اضافی، مشکل توسعه در ایران
من بیشتر به قسمتهایی از این نظریه که درباره جامعه ایران کمتر به آن توجه شده اشاره میکنم. لرنر، مساله نوسازی در ایران را قرار گرفتن در یک جغرافیای بحران زا میداند. موقعیت ژئوپولتیک ایران را جوری میگیرد که در عرصه رقابت هستند و این به ایجاد قشری به عنوان حاملان نوسازی منجر میشود که از آنها با عنوان نخبگان در خطر یاد میکند. نخبگان در خطر یا روشنفکران یا کسانی که میخواهند جامعه را تغییر دهند، کسانی هستند که از یک سو تمایل به استقلال دارند و از سوی دیگر در همین فضای متمایل به وابستگی به سر میبرند. اینها دچار ناامنی مزمن هستند و به این دلیل به سوءظن کشیده میشوند و این سوءظن، نخبگان را به بازیگری و دروغگویی فراگیر سوق میدهد، همان چیزی که ما امروز نیز به گونهای میبینیم. مهمترین کنشگران را کسانی میدانیم که قدرت بازی و بند و بسط را بلدند، از منافع خود میتوانند استفاده کنند و در واقع عدم استقلال این نخبگان را به عنوان نخبگان در خطر بیان میکند. لرنر، واژهای را به کار میبرد که کمتر مورد توجه قرار گرفته که میگوید: مشکل ایران در توسعه، داشتن روشنفکران اضافی است یعنی قشر روشنفکر ایران، بزرگتر از آن چیزی است که جامعه به آن نیاز دارد و به همین دلیل، دو واژه جامعهشناسی افراطیگری و روانشناسی افراطیگری را تعریف میکند و برای هر دو این خصوصیت را قایل است که متاثر از نوع رسانهای که وجود دارد یعنی رسانه متمرکز رسمی و دولتی شکل گرفته و آن این است که عمدتا افراطیگری در میان نخبگان یک پدیده شهری است و نه روستایی، بیگانه از موسسات هستند به دلیل اینکه یک ضعف نهادی است، اساسا خیلی زندگی مشترک ندارند و در فضای دو قطبی میایستند. بعد در اثر همین تحقیق در اوایل انقلاب مصاحبهای میکند و میگوید مطالعات من نشان داد که باید جای نوسازی را با تغییر عوض کنم و به جای شروع از شهر باید از کاربرد رسانه و بالا رفتن سواد شروع کنم.
مضمون مشترک در توجه نظریه پردازان به توسعه در ایران
کار خانم سربرنی که به عنوان یک نظریه رسانهای مطرح است تئوری معروف «Small Media, Big Revolution» است که درباره انقلاب ایران انجام داد. اینکه به دلیل پایین آمدن اعتماد نسبت به رسانه فراگیر در ایران، نقش رسانههای کوچک یا رسانههای سنتی یا شفاهی پررنگ شد. بعد از انقلاب نیز باز دو حوزه نظری را در ارتباطات میتوان دنبال کرد. یکی از دو زمینه بعدی بحث، بحثی است که با آمدن هابرماس به ایران به دعوت مرکزگفتوگوی تمدنها در سال ١٣٨١ مطرح شد و در نتیجه گفتوگوهایی که با متفکران ایرانی داشت و سخنرانیهای او، بعد از این، نقش مذهب در حوزه عمومی را مطرح کرد زیرا پیش از این، قایل به این بود که مذهب را در حوزه خصوصی میتوان مطرح کرد. مقوله دوم، موثر بودن زنان در توسعه در ایران است. جالب است که اهمیت پیدا کردن توسعه، وجه اشتراک نظریه هابرماس و کاستلز است که پنج سال بعد از او در سال ١٣٨۶ به ایران آمد. خود من وقتی از کاستلز پرسیدم که چه چیزی در ایران بیش از همه توجه شما را جلب کرد پاسخ داد نقش زنان در مشارکت اجتماعی. به این اعتبار میتوان گفت هر دوی اینها توجه به سویه مدرن در جامعه ایرانی، تکیه روی وجه پرشتاب بودن تغییر نه الزاما نوعی نوسازی غربی، ابهام یا پارادوکس در جهتگیریهای تغییر و نقش زنان داشتند. مضمون مشترکی که در توجهات ارتباطی به توسعه از سوی نظریه پردازان در ایران است این بوده که در ایران، تغییر اجتماعی مبتنی بر شکلگیری نوع جدیدی از ارتباطات بوده که ابتدا ارتباطات جمعی است، ارتباطات جمعی به سوی ارتباطات شبکهای سمت و سو یافته و ترکیبی که از شبکههای آفلاین و آنلاین تشکیل شده، در این شبکهها نیز سهم زنان در گروههای حامل نوآوری بیشتر شده و اینها توانستهاند ارتباطات عمودی را به ارتباطات افقی تبدیل کنند. به این دلیل میتوان گفت از لرنر که از ارتباطات خطی شروع کرده بود تا کاستلز که به الگوی متکثر یا شبکهای توجه داشت، ارجاع همگی به جامعه ایران و تغییرات آن است، در کانون این توجهات نیز گروههای نوآور و اینکه چقدر با ظرفی که برای آنها ساخته شده هماهنگی دارند موضوع بحث آنهاست. لرنر بر انقلاب سرخوردگیهای فزاینده تاکید دارد که وقتی بین توقعات فزاینده یا آرزوهای فزاینده که توسط رسانهها به آن دامن زده میشود و فقدان یا ضعف امکانات و نهادها که توسط جامعه مدنی، حاکمیت و دولت ساخته میشود شکاف وجود دارد، لرنر میگوید که انقلاب سرخوردگیهای فزاینده رخ میدهد و کاستلز نیز در آخر بحث خشم و امید را در شبکهها مطرح میکند و به ویژه به تغییر و تحولات ایران بعد از ٨٨ و ٩٢ اشاره دارد که این تغییرات، تغییراتی است که به نوعی آن بدنه قابل تغییر سیاسی آن، اصلاحطلبانه در تغییر را تقویت میکند و خشم را به امید در تغییر تبدیل میکند.