
زمینه : آموزش عالی
۱- جای دو چیز در همه جای جامعه خالی است. نخست تاریخ و به خصوص تاریخ اجتماعی تحولات و دوم مستند کردن تجربهها، به ویژه تجربههای گرانی که به بهای سنگین آزمون و خطا، به دست میآیند. هرکه میآید عمارتی نو میسازد، پس از آنکه آن را به دیگری میپردازد، تاریخ و تجربه را هم جابجا شدن ادمها و میزها و ساختارهای اداری با خود میبرد. کمتر سنتها و روایتهای علمی و عملی در جایی سابقه دارد، هرچه هست بیشتر تصاویر گسسته است نقطههای ناپیوسته. جامعه کوتاه مدت، جهان زیست تجربههای تلخ سیاست گذاری و برنامه ریزی در کشور ما است. تجربهای که در آن تاریخ و فهم تاریخی روزگار غریبی دارد.
۲- امروز صبح- جمعه ۲۳اسفندماه که توفیق صرف صبحانه را در سرای صاحبدلان و صاحب نظر پیر خراسانی، دکتر شفیعی کدکنی داشتم و باز از کوچه باغهای نیشابور تاریخ رفتم. به تاریخ این سالها و آن سالهای دوردستتر که پر نقطهاش از زبان او نکتهها است. او در بیان بر آمدن و فرو شدن کرامیان خراسان که در قرون سوم تا هفتم هجری به دنبال یافتن راهی در جمع میان زهد و سیاست بودند، باز کریز به تاریخ گریزی ما ایرانیان زد و سطوری از نوشته آخر در دست انتشارش را خواند، نوشتهای که از تاریخ کهن به دوران جدید میآمد و دوباره به آنجا برمی گشت، وی میگفت زمانی دولت و دانشگاه تهران تصمیم گرفت که پای علامه محمد قزوینی را پس از بازگشت از اروپا را به دانشگاه باز کند. و او راکه به رغم دوری از مدارج و مدارک رایج تحصیلی از سرآمدان بیبدیل دانش و فرهنگ ایران زمین بود، با مرتبه استادی استخدام کند. همه چیز در این راه مهیا شده بود و در نشست نهایی همه مسئولان و استادان سخن از نیاز و ضرورت حضور دانشمندی چون او را در دانشگاه به میان آوردند، تا اینکه خاضری از میان پرسید: استاد چه درس خواهند داد؟! و شنید که تاریخ. گفت: تاریخ که معلم نمیخواهد. بچهها خود کتاب میخوانند. علامه اقبال برخاست و به طعنه و خشم گفت: بله تاریخ استاد نمیخواهد! و بار برلبت به گردش نرسیدیم و برفت. شفیع کدکنی به درد و درستی میگفت: داشتن و دانستن تاریخ از فهمیدن هردانشی سختتر است، زیرا خواندن کتاب نیست، تکیه بر محفوظات هم نیست، درک و فهم موقعیت هاست.
۳- با این دو مقدمه عام و خاص که بخشی از زیستهها و دغدغههایم شدهاند، به گوشههایی از وروئدم به دستگاه آموزش عالی کشور یعنی «وزرات فرهنگ و آموزش عالی» و خروجم از آنکه «وزارت علوم، تحقیقات و فناوری» شده بود، میپردازم، میخواهم روایتی کوتاه از جابجایی مفهوم «فرهنگ» به لحاظ تحول معنایی و تفسیر جایگاه سازمانی آن در محدودهای از مدیریت آموزش عالی بیان کنم، تا ضرورت توجه به «تاریخ فرهنگی آموزش عالی» یا تاریخ فرهنگ در نهاد سیاست گزاری و برنامه ریزی علوم، تحقیقات و فناوری بیشتر و بهتر روشن شود.
۴- من در شهریور ماه ۱۳۶۸ یعنی زمانی که آقای دکتر مصطفی معین در دولت نخست آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان وزیر فرهنگ و آموزش عالی انتخاب شد، به عنوان مشاور فرهنگی پا به این وزارت نهادم. قرار بود که در همان ماه به عنوان رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران به ترکیه بروم که دست تقدیر و حرمت دوستی قدیم وزیر زمین گیرم کرد و برای سالیانی چند زیستن دوگانه در این وزارت و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مسئولیت آن با آقای خاتمی بود، موظف شدم. تجربههای تلخ و شیرین در دو حوزهای که یکی نماد و نهاد «فرهنگ» بود و دیگری نماد و نهاد علم چشم و ذهنم را به روی دنیاهایی نو و در هم پیچیده باز میکرد. در وزارت ارشاد با جمع دوستانی صاحب نظر و با تجربه در معاونت امور بین الملل و معاونت تازه تاسیس مطبوعاتی به مسائل «فرهنگ» و «رسانه» در مقیاسهای بین المللی و ملی فکر میکردم و در وزارت فرهنگ و آموزش عالی در کنار استادان و محققان صاحب نام نسبت میان فرهنگ، دانش و آموزش را پی میگرفتم. به دنبال آن بودم که دانستهها و داشتههای آن سالها را به زبان حرفهای و تخصصی در حوزه عمومی هم منعکس کنم. حاصل آن بود که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دو فصلنامه «رسانه» و «نامه فرهنگ» و در وزارت فرهنگ و آموش عالی فصلنامه «دفتر دانش» را به عنوان بازتابندههای تجربههایی جدید راه انداختم که از اولی ۱۰ شماره، از دومی ۸ شماره و از سومی ۴ شماره درآمد، با سرآمدن عمر آن دولتهای مستجعل، امارتها و عمارتهای نو به دست دیگران سپرده شد، اولی همچنان دوام نیافت، دومی در جوانی از نفس افتاد و سومی هم در همان کودکی از دنیا رفت.
۵- من در آن سالها پی جویی «امر فرهنگی» و «عاملیت فرهنگی» را در نگرش سیاست گزاران و برنامه ریزان بیش از ساختارهای فروبسته اداری و اجرایی میدیدم، از این رو تجربههایی شیرین از چهارسال «مشاورت» از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ فراوان دارم. تجربههایی که تلاش برای آوردن «فرهنگ» را از حاشیه علم و آموزش به متن و اثربخشی سازمانی را در فقدان ساختار اجرایی موفق میداند و شواهد توفیق را در طرح اهمیت نظری و عملی «فرهنگ» برای مدیریتهای دانشگاهی فراوان میبیند. البته این نگاه به فرهنگ که آن را مستقل از آموزش، پژوهش، سیاست و اجرا بلکه در آمیخته در آنها میدید بعدها سمت و سویی دیگر یافت. من حوزه مشاورت فرهنگی را به آقای دکتر محمود احمدینژاد سپردم که در دولت دوم آثای هاشمی رفسنجانی به عنوان مشاور فرهنگی آقای دکتر هاشمی گلپایگانی به وزارت فرهنگ و آموزش عالی آمده بود و او نیز عمارت و امارت نو را در همان سال نخست وانهاد و «امور فرهنگی» به «امور حقوقی و مجلس» الصاق شد و در معاونتی به همین نام جا گرفت. در واقع «فرهنگ» در این مرحله حاشیه نشین، تبلیغات، مقررات و سیاست شد و بلند آوازهترین نام آن در نهادسازی و اعتباربخشی برای دو بخش «اسلامی کردن دانشگاه» و مقابله با تهاجم فرهنگی به گوش رسید.
۶-پس از چهار سال و در پی پیروزی جنبشی که که بعدهها نام اصلاحات به خود گرفت و توجه کانونیاش به تقویت جامعه مدنی بود، دولت اصلاحات نیز به روی کارآمد. نگاه و تلاشها برای انتخاب وزیری که در حوزه آموزش عالی و پژوهش بتواند پاسخگوی تحولات نو باشد. دکتر معین دبیر شورای هماهنگی گروههای خط امام، پیش از انتخابات مسئول دانشگاهیان در ستاد خاتمی بود و مقبولیت علمی و سیاسی کم نظیری در میان دانشگاهیان و دانشجویان داشت. او به ناچار تن به مسئولیت سپرد و من نیز از دانشگاه و جامعه مدنی به اداره و دولت بازگشتم. اما این بار با حکمی برای مشاورت که موظف به مطالعه و بررسی و تاسیس معاونت فرهنگی و اجتماعی نیز هست. تغییرات فراوان جامعه و نگاهی که در تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دانشگاهیان و دانشجویان به وجود آمده بود، ضرورت ایجاد نهادهای متفکر و متوجه به این تحولات را ایجاب میکرد تا پلی میان فرهنگ، سیاست و دانش باشد. صورت متصور از این نهاد و ساختار و فرایندهای آن معاونتی در ستاد بود که توانایی تبدیل مفاهیم فرهنگی را به برنامههایی برای اقدام داشته باشد و خود را در همه سطوح دانشگاهی درگیر بروکراسی اداری و تشکیلات دراز دامن نکنند. فرهنگ را چنانکه هست، یعنی مایه حیات و کنشگری عالمانه آموزش، پژوهش و سیاست بداند، نه مقولهای لوکس یا تبلیغاتی و برکنار از متن زندگی استادانه و دانشجیانه و البته این کاری بود کارستان و سنگینتر از باری بود که بر شانههای کوچک من میافتاد ولی به هرحال افتاد و سرانجام مشاورت فرهنگی به تاسیس رسمی معاونت فرهنگی و اجتماعی در سال ۱۳۷۷ انجامید. شرح تلخیها و شیرینی مسئولیت من در این معاونت تا دیماه ۱۳۸۳ ادامه یافت، باشد برای بعد.
۷- بررسی فلسفه وجودی و عملکرد معاونت فرهنگی و اجتماعی در دوه اصلاحات از آن رو صورت عملی و اجرایی یک چرخش گفتمانی در حوزه فرهنگ و موضوعیت یافتن جامعه مدنی و توانمندی شهروندان در رویکرد دولت بود، اهمیت دارد. به ویژه آنکه در این رو یکی تصدیگری دولت در امر فرهنگ غیرضروری و مشارکت جدی و کنشگری دانشگاهیان و دانشجویان در عرصه فرهنگ بسیار روری شمرده میشد. این سیاست و رویکرد در دولتهای اصولگرای بعدی رو به سوی تمرکزگرایی و تصدیگری بیشتر دولت و مشارکت داوطلبانه کمتر دانشگاهسان و دانشجویان و ایجاد و تقویت وسیعتر نهادهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و صنفی به صورت رسمی و نهاد و عملا معاونت فرهنگی و اجتماعی را از اهداف اولیه خود که حضور فرهنگدر حیات زنده و روزمره دانشگاهیان و تقویت بنیادخای گفتوگو، مشارکت و رقابت فراگیر و قانونی بود، دور کرد و به امر فرهنگی وعاملیت فرهنگ مجددا از طریق دولت دراز دامن و محدود، یعنی کاربرد اعتبارات و تشکیلات و مقررات در جهت اعمال سیاستهای خاص فرهنگی از بالا و انفعال سیاسی و فرهنگی در پایین پیش رفت. سیاستی که در دوران اصلاحات بر درونی کردن فرهنگ بر تناسب و توازن فرهنگ و دانش و سیاست در دانشگاهیان و بر افقی ساختن و شبکهای کردن مناسبات فرهنگی میان مدیران و دانشگاهیان متکی بود.
* یادداشت دکتر خانیکی برای ویژه نامه نوروزی وبسایت پیام نو در سال ۹۲