
از دهه ۷۰ میلادی به بعد و با پیش رفتن جهان به سمت ارتباطات و گفتوگوهای بیشتر و بهدلیل فراهم شدن زمینههای سختافزاری کار و گسترش شبکههای ارتباطی، از لحاظ فلسفی، اجتماعی و سیاسی، زمینه مساعدتری برای گفتوگو فراهم شده است. به این معنی که امروزه به موضوع گفتوگو در حوزههای فلسفه، جامعهشناسی، زبانشناسی، ارتباطات و علوم سیاسی بیشتر از گذشته پرداخته میشود. بر این اساس، سه مقوله مهم درباره گفتوگو مطرح است:
اول، مفهوم و دریافت مشترک از گفتوگو؛
دوم، زمینههای گفتوگو و یا امکان و امتناع گفتوگو در جامعه ما و در جهان جدید؛
سوم، پرداختن عملیاتی و کاربردی به فواید و کارکردهای گفتوگو.
در این مجال از میان این سه مقوله تنها بنا داریم که به مقوله نخست، یعنی مفهوم و دریافت مشترک از گفتوگو بپردازیم.
فقر گفتوگو ـ فهم گفتوگو
در ابتدا، باید دید مقصود از گفتوگو چیست؟ در این خصوص، این بحث مطرح میشود که شاید دریافت و معنای مشترکی از گفتوگو وجود ندارد. به نظر میرسد که مفهوم گفتوگو در طول دورههای مختلف تغییر نموده است. کافی است این بیت حافظ را بررسی کنیم:
گفتوگو آئین درویشی نبود ورنه با تو گفتوگوها داشتیم
در این بیت درباره مفهوم گفتوگو حالت مبهمی وجود دارد: آیا گفتوگو واژه و عملی است پسندیده و یا ناپسند؟ به نظر میآید آنچه ما امروز از آن با عنوان گفتوگو یاد میکنیم، امر پسندیدهای است، اما با توجه به تأیید و تأکیدی که حافظ بر خلقوخوی درویشی دارد، گویا گفتوگو را از آیین درویشی به دور میداند و برداشت مثبتی از این واژه ندارد. شاید تفکر حافظ ناظر بر این مطلب است که چون زمینه گفتوگو فراهم نیست، آنچه اتفاق میافتد جر و بحث است، نه گفتوگو.
در گذشته، به محض اینکه فردی اندکی سکوت میکرد یا به کنجی نگاه میکرد، بزرگترها میگفتند: چرا در فکری؟ طبیعتاً «چرا در فکری؟» این مضمون را در پی داشت که فکر کردن یعنی ناراحت و غمگین بودن؛ یا وقتی میخواستند توصیهای برای نوع گفتار فرد با بزرگتری داشته باشند، میگفتند: بحث نکن! این عباراتِ «بحث نکن» یا «چرا در فکر هستی؟» نشان میدهد که گویا آخروعاقبت فکر کردن به غم و غصه میرسد و آخروعاقبت گفتوگو کردن نیز به بحث، دعوا و مرافعه. پس بهتر اینکه آدمی گفتوگو نکند تا سر خود را هم به سلامت ببرد. همچنین فکر نیز نکند تا ناراحت نباشد.
علت اینکه گفتوگو یا به تعبیر امروز دیالوگ در گذشته بار معنایی مثبتی نداشته، فقدان زمینههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. میتوان نتیجه گرفت که حداقل زمینههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جامعه ما و جوامعی نظیر ما برای گفتوگو وجود نداشته است. به همین سبب، این واژه دچار اختلال معنایی شده است.
مفهوم و دریافت مشترک از گفتوگو
در اینجا سؤالاتی مطرح میشود، مانند اینکه آیا گفتوگو به معنای انجام دادن یکسری کنشها و رفتارهای زبانی است؟ آیا آن کسی که اهل گفتوگوست، مدام در حال حرف زدن است؟ آیا کسی که اهل گفتوگوست، از اخلاق، رفتار و روحیات متفاوتی در مقایسه با دیگران برخوردار است؟ گفتوگو امری است که در متن زندگی وجود دارد و یا در حاشیه زندگی؟
برخی جوامع و کشورها به موضوع گفتوگو بسیار اهمیت میدهند و بهصورت جدی و کاربردی به آن میپردازند، اما متأسفانه، در کشور ما شاید آن اندازه که لازم است، به این موضوع پرداخته نمیشود. این مسأله بیانگر این است که فهم خود مسأله، مکانیزم و تعاریفش بسیار ضرورت دارد. در این بخش به پانزده نکته در همین باب اشاراتی کوتاه میکنم تا دستِ کم به شناخت، فهم و تعریف گفتوگو نزدیکتر شویم.
۱. گفتوگو پدیدهای است از جنس سخن، کلام و گفتار. در عین حال، از انواع سخن و گفتار متمایز است؛ یعنی هر نوع سخن گفتنی و طرح هر گفتاری الزاماً گفتوگو نیست.
۲. دیالوگ که برابرنهاد همان گفتوگوست، برخلاف مونولوگ، نه به تنهایی سخن گفتن است و نه طولانی حرف زدن. بهعبارت دیگر، انحصار در کلام و متکلم وحده شدن، نسبتی با دیالوگ ندارد. همان چیزی که در فرهنگ ما دشوار است، چون فرهنگ ما شفاهی است. متکلم وحده بودن در جامعه ما بسیار محوریت و موضوعیت دارد؛ چه معلم در سر کلاس، چه خطیب در اماکن عمومی، چه محقق و چه طبیب، فرقی نمیکند. مونولوگ یعنی تکگویی در فرهنگ ما رواج بیشتری دارد.
۳. به لحاظ تاریخی دیالوگ منشأ یونانی دارد؛ یعنی آنچه ما امروزه درباره گفتوگو میگوییم، ریشه یونانی دارد و آن طبیعت و روش دستیابی به حقیقت، از طریق قاعده پرسش و پاسخ است و مکالمه و مباحثه. مضمون گفتوگو همان روش دریافت حقیقت بر پایه پرسش و پاسخ است.
۴. منشأ یونانی دیالوگ بیشتر به اندیشههای سقراط نزدیک است که کشف کردن معرفتِ نهفته در جهان انسان را مدنظر دارد. سقراط دیالوگ را به قابله تشبیه میکند. او معتقد است کار کسی که به دیالوگ میپردازد، مثل این است که به تولد سخن کمک میکند و برای همین است که میگوید من از مخاطبانم همان اندازه میآموزم که آنها از من؛ یعنی، به نقش والای معلم در برابر متعلم قائل نیست و معتقد است که از گفتوگوی معلم و متعلم است که کلامی خلق میشود.
۵. درباره مبنای یونانی گفتوگو میتوان به نوع نگاه افلاطون نیز پرداخت که گفتوگو را هنر پرسیدن و پاسخ دادن میداند و همچنین توانایی ارائه تعریف به دیگری: مبادله گفتار و استدلال. قدرتِ دریافتِ تعریفِ درست از دیگری بهعنوان تنها راه رسیدن به زیبایی و وقوف به حقیقت؛ همان چیزی که بعدها در واژه دیالکتیک هم انعکاس پیدا کرد.
۶. نظامهای مذهبی زمینههای مساعدی را برای گفتوگو فراهم میکنند. برخلاف برخی از نظریهها که معتقدند، اساساً زمینههای مذهبی، ایمان و باورهای متفاوت، امکان گفتوگو را کم میکند، نظامهای مذهبی مؤید گفتوگو بودهاند. بهخصوص، به این دلیل که در ادیان توحیدی حداقل انسان با هستیبخش خود، خدا سخن میگوید. خداوند در همه ادیان «تو» خطاب میشود. بهعبارت دیگر، طرفین تا آن اندازه به همدیگر نزدیک میشوند که بنده و خداوند بهطور مستقیم میتوانند با یکدیگر سخن گویند. «فرد»، بهخصوص در اسلام، به «شخص» ارتقا پیدا میکند و طرفِ گفتوگوی خداوند میشود. قرآن بسیار به فرهنگ گفتوگو تأکید دارد. واژههایی مثل «مُذکِّر» بودن (تذکردهنده) پیامبر در برابر رد «مصیطر» بودن (تسلط داشتن) او، گویای این است که پیامبر سیطره و سلطه بر طرف مقابلش ندارد؛ بلکه ذکر و یادآوری وظیفه و هدف اوست. همچنین مفاهیمی مانند ابلاغ به معنای آگاهیبخشی و رهاییبخشی که توأمان نیز مطرح است. تأکید قرآن بر نعمت شنیدن اهل عذاب: «وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ» و مجادله احسن و احتجاج و صورتهای تاریخی و مذهبی گفتوگو در قرآن نیز بیانگر زمینه مساعدی در نظام دینی برای تحقق گفتوگوست.
۷. ادب فارسی هم سرشار از قالبهای گفتوگویی است. البته، همانطوری که در ابتدا اشاره شد، گفتوگو دچار تغییر سیر مفهومی شده است. گفتوگویی که هزار سال پیش در ادبیات فارسی مطرح بوده با دیالوگی که ما امروزه درباره آن سخن میگوییم، اشتراک لفظی دارد، ولی محتوایش تغییر پیدا کرده است.
در ادب فارسی چهار نوع گفتوگو به کرات دیده میشود: گفتوگوی انسان با خداوند، انسان با انسان، انسان با خود، انسان با طبیعت. منطق الطیر، کلیله و دمنه و آثار سبک هندی که بر اساس گفتوگوی بین انسان و طبیعت شکل گرفتند و اشیای بیجان و خود طبیعت را صاحب زبان و طرف گفتوگو قرار دادند، آثاری عاشقانه هستند. اگر عشق را از ادبیات فارسی بگیریم، شاید خیلی چیزی باقی نماند و در عشق هم اگر گفتوگویی بین طرفین وجود نداشته باشد، باز چیزی باقی نمیماند. این موارد تبیینکننده این است که در زبان فارسی نیز زمینه مساعدی برای گفتوگو وجود دارد.
۸. با وجود زمینههای فلسفی، مذهبی و زبانی که مطرح شد، مفهوم گفتوگو را باید مفهومی جدید دانست. این مفهوم جدید برآمده از کوشش مستمری است که انسان برای رسیدن به تفاهم و حقیقت داشته و دارد. به این معنا، گفتوگو حوزه وسیعی از علوم انسانی را دربرمیگیرد. مقوله شناخت در قلمرو انسان و طبیعت یکسان نیست. همنوعان را که طرفهای گفتوگو هستند، نمیشود اعیان طبیعی و اشیا دانست. به اعتبار این موضوع است که مسأله فهم در اندیشه جدید موضوعیت پیدا کرده و گفتوگو هم به سمت متمرکز شدن روی فهم پیش میرود.
۹. گفتوگو با این معنای جدید الزامهای تازهای هم پیدا کرده است. یکی از مهمترین الزامهای آن «رواداری» است. گفتوگو فراتر از تسامح و تساهل است. در گفتوگو نباید دیگری را «تحمل» کرد؛ بلکه باید با دیگری «تعامل» کرد. همکاری ایجابی به جای بردباری سلبی از الزامات جدید گفتوگوست.
۱۰. مقوله گفتوگو با فهم و رابطه انتقادی، بهخصوص بین سنت و مدرنیته، ارتباط دارد. در گفتوگو باید چهارچوبی برای نقد یافت. اینکه چهطور رابطه بین سنت و مدرنیته بر پایه شناخت همدیگر محقق میشود، جزء ابزار و لوازم گفتوگوست.
۱۱. گفتوگو یک برساخته است؛ برساخته آدمی و لذا نمیتوان آن را امری پیشینی تلقی کرد و مثل هر برساخته دیگر اجتماعی، ذات و گوهر ثابتی ندارد؛ بلکه بیشتر دارای کارکردهایی است که هنر ما در گفتوگو، پیدا کردن همان کارکردهاست که بهوسیله کنشگرهای اجتماعی به آن اسناد داده میشود و یا به آن تحمیل میشود. در طول تاریخ، شاهد حضور متفکران، مصلحان یا کنشگرانی بودهایم که توانستهاند امر گفتوگو را سامان دهند.
۱۲. برای توضیح بیشتر مفهوم جدید گفتوگو میتوان از مباحث دیوید بوهم استفاده کرد. فیزیکدانی که مفهوم گفتوگو را از حوزه علوم تجربی، وارد حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی کرد. او دیالوگ را فرآیندی در ارتباط فرد با خود، دیگری و محیط میداند. او میگوید که گفتوگو هدفی را دنبال نمیکند و هدف از درون همان فرایند بیرون میآید، ولی نتیجهای به دنبال میآورد که همه از نتیجه آن منتفع شده و سود میبرند. بوهم میگوید که دیالوگ جریانی از معنی است که در جمع ما و در درون ما جاری میشود؛ یعنی دیالوگ را در ارتباطات میانفردی، ارتباطات جمعی و در ارتباطات انسانی تعریف میکند. هم فرد باید مستعد گفتوگو باشد، هم گروههای خرد و هم در فرهنگ اجتماعی باید گفتوگو مطرح شود. این روند نوعی فهم تازه بهوجود میآورد. او همچنین میگوید که نتیجه جامعهای که اهل گفتوگو باشد، با جامعهای که اهل گفتوگو نباشد، متفاوت است. در جامعهای که اهل گفتوگوست، معانی مشترک شکل میگیرد که به گفته بوهم مثل سیمان جامعه را به یکدیگر میچسباند. بوهم معتقد است که اگر جامعهای به لحاظ فردی و اجتماعی ساختار گفتوگویی داشته باشد، فرایند گفتوگو در آن شکل میگیرد.
۱۳. گفتوگو مقولهای مسألهمحور است؛ یعنی وقتی که از گفتوگو حرف میزنیم، دنبال بحثهای تجملی، تزئینی و حاشیهای نیستیم. هدفمان حل یک مسأله نظری یا رفع یک مشکل عملی در سطح جامعه یا در سطح جهان است. در واقع، ضرورت گفتوگو از ضرورت وجود مسأله یا مسائل استنباط میشود. طبیعتاً سازوکار چنین گفتوگوهایی «فهم سخن دیگری» است. همان چیزی که ما به لحاظ توانایی و مهارت، شاید خیلی در آن ضعیف باشیم. ابتدا باید سخن دیگری را فهمید و نقدش کرد. گفتوگو، خصم نیست. تلقیای که ما از گفتوگو داریم، این است که باید رقیب را دشمن فرض کنیم و برای دشمن فرض کردن او هم تلاش کنیم. در حالیکه وقتی میگوییم گفتوگو حل یک مسأله نظری است، مقصود این است که هر دو طرف در مسأله وجود دارند و باید بهگونهای به سخن درآیند. این است که حمله به دیگری و دفاع از خود در گفتوگو معنایی ندارد. دیالوگ را باید مکالمهای دانست برای پرداختن به مسأله مشترک و پرداختن به فهم و نقد سخن همدیگر.
۱۴. دیگر منابع جدید گفتوگو را میتوان هم در حوزه فلسفی و نظری و هم در زمینههای عملی جستوجو کرد و آنها را در بالا بردن مهارت و تواناییهای گفتوگویی بهکار برد. از جمله این منابع، میتوان به ترجمه کتاب «من و تو» مارتین بوبر اشاره کرد. او میگوید که انسانها باید از اینکه یکدیگر را صرفاً شیء تلقی کنند، دست بشویند و با پذیرش متقابل یکدیگر، بهعنوان انسانهای همنوع، رابطه «من ـ آن» را به رابطه «من ـ تو» تبدیل کنند. رابطهای که در فرهنگ امروز ما وجود دارد، رابطهای ابزاری است؛ یعنی رابطه من و آن است، به جای رابطه من و تو.
۱۵. دیالوگ چیزی بیشتر از مشارکت معمولی در یک بازی است که طرفین آن در برابر هم قرار میگیرند. مشارکت در دیالوگ، بازی کردن با هم است و نه بازی کردن در برابر هم. گاندی معتقد بود که پیروزی بر دشمن نیست، پیروزی با دشمن است؛ یعنی اگر در این فرایند، رابطهای که بین او و دشمن بهوجود میآید، سبب تغییر دشمن شود، این یک نوع نتیجه است. بنابراین، هرکس در گفتوگویی وارد بشود و به سمت فهم مشترک برود، دیالوگ صورت گرفته است. هرکسی در دیالوگی مشارکت کند، برنده است. معنی دیالوگ این نیست که فرد به سکوت و خاموشی برسد.
اشارت نهایی
پانزده نکتهای که به اختصار بهعنوان زمینههایی برای گفتوگو و آشنایی با مفهوم آن ارائه شد، پرسش مهمی برای ما ایجاد میکند که بعدها در زمینهها و کارکردهای گفتوگو باید به آن پرداخت. ما در جهانی به سر میبریم که هرچه بیشتر به مقوله گفتوگو پرداخته شود، مسأله وسیعتر میشود، مثل پدیده جهانیشدن و دو امر متناقض از آن بیرون میآید. با این امور متناقض چه باید کرد؟
هرچه جهان جهانیتر میشود، از یک سو، به سمت خصوصیات عام و عموم بشری میرود و از سوی دیگر، به سمت خصوصیات و ویژگیهای خرد و به عبارت دیگر، بومی. در فرایند گفتوگو نیز ارتباطات به سمت همدیگر باز میشود، آن وقت است که امر دوری و دوستی تغییر پیدا میکند. در فرهنگ ما همین که میگوییم دوری و دوستی، معرف نوعی از رابطه است که اگر میخواهیم دوست باشیم، باید از همدیگر دور باشیم. وقتی به همدیگر نزدیک میشویم، همانقدر که از خصوصیات و از مشترکات همدیگر مطلع میشویم، از اختلافات نیز آگاه میشویم و این است که در امر گفتوگو و ورود به آن، هویتها پررنگ میشود و پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که در برابر این برجسته شدن هویت چه باید کرد؟
* متن فشرده و ویراسته درسگفتار دکتر هادی خانیکی در کانون گفتوگوی انجمن خیریه مؤسسات امام موسی صدر